خاطرات هرگاه به یادم افتادی.....به اسمان نگاه کن.....من انجا نیستم.....زیر خاکم....با خدایم حرف بزن
| ||
|
فقر حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد ویاد حرف پدرش افتاد"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش هایقرمز رو برات می خرم"دخترک به کفش هانگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش رابالا انداخت و راه افتاد وگفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمیخوام
عشق
که در پشت سرتو ایستاده است.امیر برگشت و دید هیچکس نیست.شاهزاده
گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند
خدا شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم. مي خواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد، و هيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند.ديگري گفت: موافقم. اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم .وقتي به قله رسيدند، شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند: سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد وآنها را پايين ببريد شهسوار اولي گفت:مي بيني؟بعداز چنين صعودي، از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم.محال است كه اطاعت كنم ! ديگري به دستور عمل كرد وقتي به دامنه كوه رسيد، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن كرد. آنها خالص ترين الماس ها بودند......
امیدوارم قشنگ بوده باشن.نظر یادتون نره
http://www.roozgozar.com نظرات شما عزیزان:
فوووووووووق العاده بود......
سلوووووووووووووووووووووووووووم به آبجی جونم بالاخره یه وقت آزاد تو این امتحانات پیدا کردم ای امام خمینی خدا رحمتت کنه دمت گرم که یه وقت استراحت واسه ما گذاشتی تا بتونم به آبجیم سر بزنم ... راستی تو این چند وقت خوب به وبت رسیدی ها اینم یه نقاشیه سه بعدی از آثار جدیدمه که دارم روش کار میکنم البته اگه عینک 3بعدی بزنی بهتر میبینی چقدر هنرمندم
▒)(▒)_______███☼███____(▒)(▒) (▒)(█)(▒)__ ███_☼██████ _(▒)(▒)___██____████████ _________██____███▒▒▄▒▒.... __________██____█▒▒▒▒▒▒... ___________██____ █▒▒▒♥___(▒)(▒) ____________██_____▒▒____(▒)(█)(▒) __________ __██____▒▒______(▒(▒) _____________██__▓▓▒▓_______█ ________██__██ ▓▓▓▒▒▒▓____█ _(▒)(▒)___███_ ▓▓_▓▓▓▓▓___█ (▒)(█)(▒)______▓▓__▓▓▓▓▓___█ _(▒)(▒)_____ _▓▓__▓▓▓▓▓___█___█ ___________ ▓▓___▓▓▓▓_▓___█_█ __________ ▓▓___▓▓▓▓__▓▓__█ _________ ▓▓___███☼█__▓▓__█ ___♥▒▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥ __▓▓_█ ___ ♥▒♥▒▒♥▒♥▒♥▒♥▒▒♥▒♥__▒▒
هم نخونیش بهتره
ههههههههههههههههپاسخ: سوسک هام سوسک های قدیم.اگه هی از همه جا بالا میرفتن و مزاحمت ایجاد میکردن حداقلش این بود دیگه تو کاری که سرشون نمی شد دخالت بی جا نمی کردن و بی خودی نظر در مورد مطالب دیگران نمیذاشتن
سلام.خوبی؟خسته نباشی.
خیلی قشنگ بود.واقعا خوشم اومد.آفرین.مخصوصا با عشق خیلی حال کردم. موفق و سلامت باشی.
سلام آبجی جونم ببخشید ولی شاید دیگه آپ نکنم...... تا 25 خرداد بابای دلم واست تنگ میشه .....
پاسخ:
هم سلام هم خداحافظ.من هم دارم میرم.ببخشید نرسیدم بیام تو وبت ازت خداحافظی کنم.ولی همین جا میگم باااااااااای
مريم جون وب خيلي جالبي داري.من لينكت كردم.مراقب خودت باش.بااااااااااي
سلام بابت اصلاح اون نظر ممنون در ضمن داستان های جالبی بود هر چند خواندنشون یکم سخته ولی خوب بود
راستی واسم دعا کنید اخه داره امتحانات بایان ترم میرسه شاید تا یک مدتی نتونم اب کنم ولی سعی میکنم حداقل یک مطلب بذارم فراموش نکنی مارو منتظر نظرات ارزشمند شما هستم [ یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه, ] [ 17:39 ] [ مریم ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |